ماجرای تازه عروسی که با کمک جن ها از خانه مادر شوهر فرار کرد!!
فرار تازه عروس از خانه مادرشوهر با کمک جن ها!!
رابطه با جن ها
فاش شدن راز جن های خیالی خانه مادر شوهر پس از 10 سال
راز یک عروس در داستان جن های خیالی خانه مادرشوهر پس از 10 سال فاش شد.
این مرد که اصرار دارد باید همسرش را طلاق بدهد و با وجود داشتن زندگی ایده آل و بچه های خوب نمی تواند از خواسته اش چشم پوشی کند، به قاضی گفت:هنوز هم باور نمی کنم که از مهربانی و دلسوزی ام سوءاستفاده شده است و نمی توانم همسرم را ببخشم.
وی افزود:وقتی پسری نوجوان بودم، پدرم به خاطر بیماری درگذشت وچون یکی یکدانه بودم، مادرم با صبوری و مهربانی از من حمایت کرد تا اینکه به دانشگاه رفته و مهندس کامپیوتر شدم.
خیلی زود سر کار رفتم و در آنجا با مردی آشنا شدم که دوست خوبی بود، با رفت و آمدهای خانوادگی مان، من با دیدن خواهرش به نام «زهرا» به وی علاقه مند شدم و از مادرم خواستم با خانواده دوستم تماس گرفته و اجازه بگیرد به خواستگاری زهرا برویم.
آنها پذیرفتند و ما به خانه شان رفتیم. در آنجا وقتی قرار شد من و زهرا در اتاقی با هم حرف بزنیم، همسرم شروط خود را یکی پس از دیگری گفت. از ادامه تحصیل گرفته تا میزان مهریه و رفت و آمدهایش به خانه دوستان و فامیل. من که اعتقاد داشتم خانه ام اسارتگاه زنم نیست، خیلی زود پذیرفتم و تنها یک شرط گذاشتم. آن روز به یاد دارم در حالی که بغض کرده بودم، از فداکاری های مادرم گفتم و خواستم بپذیرد و تا آخر عمر با مادرم و در خانه اش زندگی کنیم. زهرا خیلی آسوده پذیرفت و ادعا کرد ماندن نزد مادرم برایش خیلی هم خوشایند است.
مرد 35 ساله که «محسن» نام دارد، گفت:آقای قاضی! بعد از ازدواج جهیزیه را به خانه قدیمی مادرم بردم که دو طبقه و یک زیرزمین است و سال ها در آنجا زندگی کرده ام. داخل آن را بازسازی کردم تا برای نوعروس تازگی داشته باشد.
روزهای نخست خیلی خوب بود، اما یک ماه بعد نیمه شب بود که ناگهان زهرا جیغ بلندی کشید، با وحشت از خواب پریدم و دیدم همسرم در گوشه ای از اتاق کز کرده و در حالی که انگار یک جسد است، گریه می کند و نگاهش به کنج دیواری است. چراغ را روشن کردم و پرسیدم چه خبر است، مادرم که ترسیده بود، بالا آمد و آب طلا به وی داد و چند دقیقه ای گذشت و زهرا ادعا کرد جن دیده است.
ابتدا خندیدم و گفتم حتما شام زیاد خورده ای، اما او اجازه خواست شب وی را به خانه مادرش ببرم، پذیرفتم و تا عصر روز بعد که سراغش رفتم، دیدم آرام شده است که با هم به خانه برگشتیم.
آن شب دیگر خبری از جن نبود، اما سه روز بعد باز همان داستان تکرار شد، اما این بار تمامی نداشت. همسرم در خواب حرف می زد، راه می رفت و وسایل را می شکست. ترسیدم و وی را نزد روان پزشک بردم، اما خوب نشد. از سوی دیگر خانواده زهرا من را تحت فشار قرار داده بودند. یک شب دیدم که لباس سیاه پوشیده و عزاداری می کند، هرچه صدایش زدم، جواب نداد تا اینکه روی صورتش آب پاشیدم. به خود آمد و گفت که به عزاداری مرگ یک جن دعوت شده بود. من باور کردم که آن خانه جن دارد و از مادرم خواستم آنجا را بفروشیم و خانه دیگری بخریم، اما مادرم نپذیرفت و خواست خانه ای که بوی پدرم را می دهد و بازی های دوران کودکی ام در حیاطش خاطره است، بماند و اصرار کرد من و همسرم به خانه جدیدی برویم. محسن که عصبانی شده بود، گفت:با هزار قرض و وام خانه ای خریدم. مادرم نیز طلاهایش را فروخت و به من داد، البته زهرا هم طلاهایش را فروخت و در آن زمان احساس می کردم چه زن فداکاری دارم. مادرم تنها ماند و من با زهرا در خانه ای که خیلی از محله قدیمی مان دور بود، زندگی کردیم. دو دختر و پسرم به دنیا آمدند هر بار از مادرم که طبقه دوم را به مستاجری آن هم عروس و داماد اجاره داده بود، می پرسیدم در آنجا جن دیده شده است، تنها لبخندی را به من نشان می داد و دعا می کرد زندگی خوبی داشته باشم.
این مرد افزود:چند روز پیش به خانه دخترخاله همسرم که با مادرشوهرش زندگی می کرد، رفتیم. آنجا وقتی ناهار را خوردم و خوابم گرفت به اتاق دیوار به دیوار آشپزخانه رفتم تا کمی دراز بکشم. صدای همسرم و دخترخاله اش می آمد و شنیدم زهرا به وی یاد می دهد با چه بهانه هایی بتواند همسرش را مجبور کند تا از خانه مادری اش جدا شود. حساس شدم، همسری که من همیشه وی را مهربان و فداکار می شناختم، من را 10 سال فریب داده بود. زهرا می گفت که از همان لحظه شنیدن شرط من نقشه جن های خیالی را کشیده است و این را خانواده اش نیز البته جز همان دوستم که برادرزنم بود، می دانستند و از دخترخاله اش می خواست همین نقشه را طراحی کند و قول می داد موفق می شود. حتی گفت که اصرار کند مادرشوهرش به خانه جدید آنها رفته و با هم زندگی کنند و من دیدم فریب بزرگی خورده ام.
همانجا نتوانستم خودم را کنترل کنم، از اتاق بیرون آمدم و با صدا زدن شوهر دخترخاله همسرم به آشپزخانه رفتم و خیلی محکم به زهرا گفتم تا آخر عمرم وی را نخواهم بخشید و طلاقش خواهم داد.
محسن در ادامه افزود:جالب اینکه همسرم با پررویی روبه رویم ایستاد و گفت که اگر این کار را نمی کرد، من به جایی نمی رسیدم و الان صاحبخانه نبودیم. من هم گفتم باید واقعیت را از روز نخست به من می گفت یا با وی ازدواج نمی کردم یا چون به وی علاقه داشتم شاید می پذیرفتم، اما فریب کاری را نمی توانم بپذیرم و حالا می خواهم وی را طلاق بدهم.
در برابر ادعاهای این مرد، زهرا گفت:هیچ دختری راضی نیست پس از ازدواج با خانواده شوهر و حتی با خانواده خودش زندگی کند و می خواهد مستقل باشد. من نیز چنین حسی داشتم، اما شوهرم را مردی خوب می دیدم و می خواستم با وی ازدواج کنم. مادرشوهر مهربانی هم دارم، اما این دلیلی نمی شود که بخواهم با وی زندگی کنم، خیلی هم دوستش دارم.
زهرا ادامه داد:من جن ها را بهانه کردم و پشیمان نیستم. زندگی ام را دوست دارم و طلاق نمی گیرم. می دانم مادرشوهرم نیز راضی به این کار نیست و محسن لجبازی می کند. در برابر ادعاهای زهرا، شوهرش گفت:وقتی نزد مادرم رفتم و عذرخواهی کردم، قسمم داد تا همسرم را طلاق ندهم و از وی شنیدم همان شب نخست فهمیده که عروسش راضی به زندگی در خانه قدیمی ما نیست و برای خوشبختی من طلاهایش را فروخته و پشیمان هم نیست.
بنابر این گزارش، قاضی عموزادی وقتی با چنین اختلافی مواجه شد از محسن و زهرا خواست گذشته ها را فراموش کنند و حالا به خاطر دو بچه شان با هم کنار بیایند و وقتی اصرار محسن را در طلاق دید، به آنها فرصت تصمیم گیری داد و جلسه را به آینده موکول کرد.
توصیه کارشناس
مهدی پوردانش، جامعه شناس در این خصوص گفت:استقلال، خواسته هر مرد و زنی است. وقتی دختری می خواهد ازدواج کند، در واقع تصمیم می گیرد خودش تصمیم گیرنده و خانه دار اصلی باشد و به این تفکر باید احترام گذاشت، اما وقتی شرایطی پیش می آید که خواستگار اصرار دارد، با خانواده خودش –پدر و مادرشوهر- زندگی را ادامه دهند، دختر می تواند تصمیم بگیرد و جواب منفی بدهد، پذیرفتن این شرط حقی به گردن عروس می گذارد و وی حتی اگر بعد از ازدواج نظرش عوض شد می تواند با پادرمیانی ریش سفیدها یا راضی کردن شوهرش این شرط را از بین ببرد.
وی افزود:فریب دادن شوهر در واقع به وجود آوردن بی اعتمادی است و همین بی اعتمادی خانمانسوز است، در این پرونده به نظر می رسد زن و شوهر جز در این مورد اختلافی نداشته باشند و به راحتی می توان با یک عذرخواهی و اعتمادسازی مجدد آرامش را به زندگی برگرداند، اما خیلی اوقات دیده شده است زنان یا مردان مرتبا به فریب یکدیگر می پردازند و زمانی که لو می روند دیگر به پایان خط زندگی مشترک رسیده و بچه ها را قربانی خود می کنند.